دوستـی را بایـد آمـوخت از یکـی بـرگ درخـت
آن زمانی که جدا می شود از شاخه و رقصان
می نشیند با عشـــق در کنـار آن درخت
دوستی را باید آموخت از گل و شاپـرکی
که شدند عاشق هم در لحظه های بیکسی
دوستی را باید آموخت از همان قاصدکی
که برای بردن آرزوهای چمن ،پیش خــدا
می شود همسفر باد بهار و می رود تا ناکجا
دوستی را باید آموخت از پاره ای ابـــر سپید
که در آن ظلمت شب
می شود زینت آسمان شب تار
دوستی را باید آموخت از آیینه ای با دل صاف
که به تــو خـواهد گفت
هر چه باشد نیک و بد در ذات تو
دوستی را آموختـــم من از خداوند جهان
که بود همدم و همراه من و بی همرهان
:: موضوعات مرتبط:
شعر عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1304
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4